آخرین نامه

دلم مي خواد يه چيزي رو بدوني
ديگه نه عاشقي نه مهربوني
 منم ديگه تصميمم رو گرفتم
اصلا نمي خوام كه پيشم بموني
ديشب كه داشتم فكرام و مي كردم
ديدم با تو تلف شده جووني
يه جا يه جمله ي قشنگي ديدم
عاشقو بايد از خودت بروني
چه شعرايي من واسه تو نوشتم
 تو همه چيز بودي جز آسموني
يادت مياد منتم رو كشيدي ؟
تا كه فقط بهت بدم نشوني ؟
يادت مي اد روي درخت نوشتي
 تا عمر داري براي من مي خوني ؟
يادت مياد حتي سلام من رو
 گفتي به هيچ كس نمي رسوني
 حالا بيار عكسامو تا تموم شه
 اگر كه وقت داري اگه مي توني
 نگو خجالت مي كشي مي دونم
تو خيلي وقته ديگه مال اوني
خوش باشي هر جا كه مي ري الهي
واست تلافي نكنه زموني
 

عشق...

این شعر, تر تر می شود در زیر باران جنون

این لحظه ها سر می شود با اشکهایی رنگ خون


من مانده ام در پشت غم با لحظه های بیش وکم

با طالعی همرنگ شب با گریه های بدشگون

این جا سکوتِ پنجره      بیداد را فریاد زد

این شیشه را باید شکست نفرین به سنگ و بر سکون

بر شعر خشک و نرم و گرم با واجهای صامتش

بر وزن های آشنا بر واژه های واژگون

اینجا هوای شاعری غرق غروبی غالب است

گم در میان دود و مه غرق فسادی از درون

باید هوایی تازه شد باید نوایی تازه خواند
 
باید که چرخید و نماند در این سکوت پرسکون
 

اثبات بی ثباتی
 

دنیای نوجوانی وداع کودکانه

"بزرگ شدی عزیزم؟" سوال ابلهانه

از یک نگاه لبریز مست از صدای باران

عشق و دروغ و حاشا حاشای یک ترانه

من , او , شما و هنجار دیوانگی و قانون

اثبات بی ثباتی , فریاد بی بهانه

سیگار و دود و جاده تا بی کسی , پیاده

مقصد دیار تردید بی نام و بی نشانه

سوال و تست و کنکور یک امتحان مبهم

یک جزوه ی ناخوانا خنده ی موذیانه

برزخ دین و تردید,جهنم جستجو

بهشت بی خیالی , فریب جاودانه

ریشه ی در بی کسی نگاه و دلواپسی

 با یک دروغ تازه خشکیدن جوانه

تنها یی و غم و شب رویای من چه دور است

تنفری جاودان بیزاری از زمانه

دنیای نوجوانی بحران بی صدایی

تظاهر به بودن فریاد خودسرانه

 

یک سبد آرزو

كاشكه يه روز با همديگه سوار قايق مي شديم
دور از نگاه ادما هر دومون عاشق مي شديم
كاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا مي گرفت
 گلاي سرخ دلمون كاش بوي دريا مي گرفت
كاش تو هواي عاشقي ليلي و مجنون مي شديم
باد كه تو دريا مي وزيد ما هم پريشون مي شديم
كاش كه يه ماهي قشنگ براي ما فال م يگرفت
برامون از فرشته ها امانتي بال مي گرفت
با بال اون فرشته ها تو آسمون پر مي زديم
به شهر بي ستاره ها به آرومي سر مي زديم
شب كه مي شد امانت فرشته ها رو مي داديم
مامونو مي بستيم و به ياد هم مي افتاديم
كاشكه تو درياي قشنگ خواب شقايق مي ديديم
خواب دو تا مسافر و عشق و يه قاشق مي ديدم
كاشكه مي شد نيمه شب با همديگه دعا كنيم
خداي آسمونا رو با يك زبون صدا كنيم
بگيم خداي مهربون ما رو ز هم جدا نكن
هرگز به عشق ديگري ما رو مبتلا نكن
كاش مقصد قايق ما يه جاي دور و ساده بود
كه عكس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود
كاش اونجا هيچ كسي نبود
يه وقتي با تو دوست بشه
تو نازنين من بودي مثل حالا تا هميشه
كاشكه به جز من هيچ كسي اين قدر زياد دوست نداشت
يا كه دلت عشق منو اول عشقاش مي گذاشت
كاش به پرنده بودي و من واسه تودونه بودم
شك ندارم اون موقع هم اين جوري ديوونه بودم
كاش تو ضريح عشق تو يه روز كبوتر مي شدم
يه بار نگاه مي كردي و اون موقع پر پر مي شدم
كاش گره دستامونو اين سرنوشت وا نمي كرد
كاش هيچ كدوم از ما دو تا هيچ دوستي پيدا نمي كرد
كاش كه مي شد جدايي رو يه جايي پنهون بكنيم
خاراي زرد غصه رو از ريشه ويرون بكنيم
كاش كه با هم يه جا بريم كه آدماش آبي باشن
شباش مثه تو قصه ها زلال و مهتابي باشن
كاشكه يه روز من و تو رو تو دريا تنها بذارن
تو قايق آرزوها يه روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهيا دريا رو جارو بزنيم
بسوي شهر آرزو بريم و پارو بزنيم
بريم يه جا كه آدماش بر سر هم داد نزنن
به خاطر يه بادبادك بچه ها فرياد نزنن
بريم يه جا كه دلها رو با يك اشاره نشكنن
بچه ها توي بازيشون به قمريا سنگ نزنن
جايي كه ما بايد بريم پشت در زندگيه
عادت مردمش فقط عشقه و آشفتگيه
چشمامونو مي بنديم و با هم ديگه مي ريم سفر
يادت باشه اينجا هوا غرق يه دلواپسيه
اما از اينجا كه بريم فقط گل اطلسيه
ترو خدا منو بدون شريك شادي و غمت
مثل هميشه عاشقت مثل گذشته مريمت
 

 

ماجرای یک عشق

به روي گونه تابيدي و رفتي
مرا با عشق سنجيدي و رفتي
تمام هستي ام نيلوفري بود
تو هستي مرا چيدي و رفتي
كنار اتظارت تا سحر گاه
شبي همپاي پيچك ها نشستم
تو از راه آمدي با ناز و آن وقت

 تمناي مرا ديدي و رفتي
شبي از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم براي قصه ام سوخت
غم انگيزست توشيداييم را
به چشم خويش فهميدي و رفتي
چه بايد كرد اين هم سرنوشتي ست
ولي دل رابه چشمت هديه كردم
سر راهت كه مي رفتي تو آن را

 به يك پروانه بخشيدي و رفتي
صدايت كردم از ژرفاي يك ياس
به لحن آب نمناك باران
نمي دانم شنيدي برنگشتي
و يا اين بار نشنيدي و رفتي
نسيم از جاده هاي دور آمد
نگاهش كردم و چيزي به من نگفت
توو هم در انتظار يك بهانه
از اين رفتار رنجيدي و رفتي
عجب درياي غمناكي ست اين عشق
ببين با سرنوشت من چها كرد
تو هم اين رنجش خاكستري را
ميان ياد پيچيدي و رفتي
تمام غصه هايم مقل باران
فضاي خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام اين تلاطم
فقط يك لحظه باريدي و رفت ي
دلم پرسيد از پروانه يك شب
چرا عاشق شدي در عجيبي ست
و يادم هست تو يك بار اين را
ز يك ديوانه پزسيدي و رفتي
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط يك شب نيازم را ببيني
ولي در پاسخ اين خواهش من
تو مثل غنچه خنديد و رفتي
 دلم گلدان شب بو هاي رويا ست
پر است از اطلسي هاي نگاهت
تو مثل يك گل سرخ وفادار
كنار خانه روييدي و رفتي
تمام بغض هايم مثل يك رنج
شكست و قصه ام در كوچه پيچيد
ولي تو از صداي اين شكستن
به جاي غصه ترسيدي و رفتي
 غروب كوچه هاي بي قراري
حضور روشني را از تو مي خواست
تو يك آن آمدي اين روشني را
بروي كوچه پاشيدي و رفتي
كنار من نشتي تا سپيده
ولي چشمان تو جاي دگر بود
و من مي دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستيدي و رفتي
نمي دانم چه مي گويند گل ها
خدا مي داند و نيلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا هميشه
تو از اين شهر كوچيدي و رفتي
جنون در امتداد كوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرين بن بست اين راه
مرا ديوانه ناميدي و رفتي
شبي گفتي نداري دوست من را
 نمي داني كه من ن شب چه كردم
خوشا بر حال آن چشمي كه آن را
به زيبايي پسنديدي و رفتي
هواي آسمان ديده ابريست
پر از تنهايي نمناك هجرت
تو تا بيراهه هاي بي قراري
دل من را كشانيدي و رفتي
پريشان كردي و شيدا نمودي
تمام جاده هاي شعر من را
رها كردي شكستي خرد گشتم
تو پايان مرا ديدي و رفتي

 

رفتن

به روي گونه تابيدي و رفتي
 

مرا با عشق سنجيدي و رفتي
 

تمام هستي ام نيلوفري بود
 

تو هستي مرا چيدي و رفتي
 

كنار اتظارت تا سحر گاه
 

شبي همپاي پيچك ها نشستم
 

تو از راه آمدي با ناز و آن وقت

 تمناي مرا ديدي و رفتي
 

شبي از عشق تو با پونه گفتم
 

دل او هم براي قصه ام سوخت
 

غم انگيزست توشيداييم را
 

به چشم خويش فهميدي و رفتي
 

چه بايد كرد اين هم سرنوشتي ست
 

ولي دل رابه چشمت هديه كردم
 

سر راهت كه مي رفتي تو آن را

 

به يك پروانه بخشيدي و رفتي
 

صدايت كردم از ژرفاي يك ياس
 

به لحن آب نمناك باران
 

نمي دانم شنيدي برنگشتي
 

و يا اين بار نشنيدي و رفتي
 

نسيم از جاده هاي دور آمد
 

نگاهش كردم و چيزي به من نگفت
 

توو هم در انتظار يك بهانه
 

از اين رفتار رنجيدي و رفتي
 

عجب درياي غمناكي ست اين عشق
 

ببين با سرنوشت من چها كرد
 

تو هم اين رنجش خاكستري را
 

ميان ياد پيچيدي و رفتي
 

تمام غصه هايم مقل باران
 

فضاي خاطرم را شستشو داد
 

و تو به احترام اين تلاطم
 

فقط يك لحظه باريدي و رفت ي
 

دلم پرسيد از پروانه يك شب
 

چرا عاشق شدي در عجيبي ست
 

و يادم هست تو يك بار اين را
 

ز يك ديوانه پزسيدي و رفتي
 

تو را به جان گل سوگند دادم
 

فقط يك شب نيازم را ببيني
 

ولي در پاسخ اين خواهش من
 

تو مثل غنچه خنديد و رفتي
 

 دلم گلدان شب بو هاي رويا ست
 

پر است از اطلسي هاي نگاهت
 

تو مثل يك گل سرخ وفادار
 

كنار خانه روييدي و رفتي
 

تمام بغض هايم مثل يك رنج
 

شكست و قصه ام در كوچه پيچيد
 

ولي تو از صداي اين شكستن
 

به جاي غصه ترسيدي و رفتي
 

 غروب كوچه هاي بي قراري
 

حضور روشني را از تو مي خواست
 

تو يك آن آمدي اين روشني را
 

بروي كوچه پاشيدي و رفتي
 

كنار من نشتي تا سپيده
 

ولي چشمان تو جاي دگر بود
 

و من مي دانم آن شب تا سحرگاه
 

نگارن را پرستيدي و رفتي
 

نمي دانم چه مي گويند گل ها
 

خدا مي داند و نيلوفر و عشق
 

به من گفتند گل ها تا هميشه
 

تو از اين شهر كوچيدي و رفتي
 

جنون در امتداد كوچه عشق
 

مرا تا آسمان با خودش برد
 

و تو در آخرين بن بست اين راه
 

مرا ديوانه ناميدي و رفتي
 

شبي گفتي نداري دوست من را
 

 نمي داني كه من ن شب چه كردم
 

خوشا بر حال آن چشمي كه آن را
 

به زيبايي پسنديدي و رفتي
 

هواي آسمان ديده ابريست
 

پر از تنهايي نمناك هجرت
 

تو تا بيراهه هاي بي قراري
 

دل من را كشانيدي و رفتي
 

پريشان كردي و شيدا نمودي
 

تمام جاده هاي شعر من را
 

رها كردي شكستي خرد گشتم
 

تو پايان مرا ديدي و رفتي

 

تو مثل...

تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم
تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم
نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته
به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم
تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار
و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم
تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر
و من هم يك كبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من
ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم
شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد
و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم
 تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد
و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم
تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت
و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد
 و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده
و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم
تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد
كه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست
قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم
بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم

 

مرا دیگر نخواهی دید

 

رهایم کن برو ای عشق از جانم چه می خواهی

 به سوهان غمت روح مرا پیوسته می کاهی

مگر جز مهرلانی از تو و چشمت چه می خواهم

 تو خود از هرکسی بهتر از احساس من اگاهی

 نیازی نیست تا پنهان کنی از من نگاهت را

 گواهی می دهد قلبم مرا دیگر نمی خواهی

 غزل هایم زمانی روی لب های تو جاری بود

 ولی امروز در چشمت نمی ارزم پر کاهی

 دلم خوش بود گهگاهی برایت شعر می خواندم

تو هم سر می زدی ان روزها از کوچه ها گاهی

 برو هر جا که می خواهی برو اسون باش اما

مواظب باش مثل من نیفتی در چنین چاهی

از اینجا می روم تنها مرا دیگر نخواهی دید

نخواهم برد در این راه با خود هیچ همراهی

 

بی همگان به سر شود

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود     

 

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

 

دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود

 

برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود

 

صبوری و تحمل ات همیشه پشت شیشه ها

 

پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود

 

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود         

 

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

 

به فکر سر سپردن ام به اعتماد شانه ات

 

گریه یی بخشایش من که بی ثمر نمی شود

 

همیشگی ترین من لاله ی نازنین من

 

بیا که جز به رنگ تو دگر سحر نمی شود

 

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود                     

 

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

 

پرواز کن آشیانه از توست

 

يارا به دلم نشانه از توست
 

 

وين زمزمه ي شبانه از توست
 

 آواي تو خفته در دل چنگ
 

شور غزل و ترانه از توست
 

هر شب منم و ستاره ي اشك
 

وين گوهر دانه دانه از توست
 

با آنكه جواني ام بسر شد
 

در باغ دلم جوانه از توست
 

هرگز ز در تو رخ نتابم
 

سر از من و آستانه از توست
 

در پاي تو جان سپردن از من
 

در من غم جاودانه از توست
 

جان را بطلب بها نخواهم
 

گر نار كني بهانه از توست
 

خاليست دل اي كبوتر من
 

پرواز آشيانه از توست
 

بازآ كه فرشته ي زماني
 

اي ماه زمين زمانه از توست
 

دور از تو دلم چو شب سياه است
 

اي ماه بيا كه خانه از توست
 

از عشق تو نغمه خوان شهرم
 

غمناله ي عاشقانه از توست
 

شادم كه ز بوسه هاي گرمت
 

بر روي لبم نشانه از توست
 

در شعر يگانه ي زمانم
 

وين منزلت يگانه از توست

 

وارونه

 

گفت وارونه چه معنا دارد ؟

 خواهر كوچكم اين را پرسيد

من به او خنديدم

كمي آزرده و حيرت زده گفت

 روي ديوار و درختان ديدم

 بازهم خنديدم

گفت ديروز خودم ديدم

 مهران پسر همسايه پنج وارونه به مينو ميداد

 آنقدر خنده برم داشت كه طفلك ترسيد

بغلش كردم و بوسيدم و با خود گفتم

بعدها وقتي غم

سقف كوتاه دلت را خم كرد

بي گمان مي فهمي

 پنج وارونه چه معنا دارد ؟

 

عاشق میشوید

عاشق مشوید اگر توانید

تا در غم عاشقی نمانید

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانید

هرگز مبرید نام عاشق

تا دفتر عشق بر نخوانید

آب رخ عاشقان مریزید

تا آب ز چشم خود نرانید

معشوقه وفا به کس نجوید

هر چند ز دیده خون چکانید

اینست رضای او که اکنون

بر روی زمین یکی نمانید

اینست سخن که گفته آمد

گر نیست درست بر مخوانید

بسیار جفا کشید آخر

او را به مراد او رسانید

اینست نصیحت سنایی

عاشق مشوید اگر توانید

 

دیدمش اما...

 

ناگهان در كوچه ديدم بي وفاي خويش را

باز گم كردم ز شادي دست و پاي خويش را

گفته بودم بعد از اين بايد فراموشش كنم

ديدمش وز ياد بردم گفته هاي خويش را

ديدمو آمد به يادم دردمندي هاي دل

گرچه غافل بود آن مه  مبتلاي خويش را

تا به من نزديك شد  گفتم سلام اي آشنا

گفتم اما هيچ نشنيدم صداي خويش را

 

 

آن روزها

 

آن روزها كه زندگيم بد نمي گشت

اندوه دردهاي من از حد نمي گذشت

يك عابر غريبه كه همراه سايه اش

از كوچه هاي شعر مردد نمي گذشت

يك ماهي سپيد كه هر قدر مي پريد

از ارتفاع تنگ يك سر نمي گذشت

اين زندگي اگرچه كسالت مي آفريد

اما به شكل يك غم ممتد نمي گذشت

از صافي دلم همه رد مي شدند و حيف

آن خوب خوب خوب كه بايد     نمي گذشت.

 

چهره زیبا

 

من ز بیداد تو هرگز نکنم ناله و درد

داد از آنکس که چنین چهره زیبا به تو داد

سوختم سوختم از هجر به فریادم رس

پیش از آن روز که از خانه ام آید فریاد

توبه کردم که دگر دل به کسی نسپارم

اگر از حلقه گیسوی تو گردد آزاد

غافلی در شب هجران تو چون می سوزم

آنچنان مست که پروانه ز من گیرد یاد

 

عشق یعنی

 

عشق یعنی مستی دیوانگی  

     عشق یعنی با جهان بیگانگی

           عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

             عشق یعنی سجده ها با چشم تر

          عشق یعنی سر به دار اویختن

                عشق یعنی اشک حسرت ریختن      

             عشق یعنی در جهان رسوا شدن  

              عشق یعنی مست و بی پروا شدن

               عشق یعنی سوختن یا ساختن

              عشق زندگی را باختن

                 عشق یعنی...

 

حرف های عاشقانه

یه شب که ستاره ها برای خودشون جشن گرفته بودن و من از پنجره ی اتاقم داشتم به بیرون نگاه می کردم یکی از ستاره ها اومد پیشم و به من گفت : امشب جشن ستاره هاست هر آرزویی داری براورده می شه.

من اون شب هر چی فکر کردم نتونستم به ستاره آرزوم رو بگم ، اون شب جشن ستاره ها تموم شد ولی من هنوز تو فکر آرزو بودم توی ذهنم دنبال آرزو می گشتم اما هر چی گشتم من آرزوئی نداشتم ولی نمی دونم چرا داشتم دنبالش می گشتم شاید آرزومو گم کرده بودم .....

اونقدر فکر کردم تا بالاخره آرزومو توی صندوقچه ای  توی زیر زمین قلبم پیدا کردم آرزوی من این بود که از تنهائی در بیام ٬ این بار با آرزوئی که داشتم رفتم کنار پنجره نشستم ولی از جشن ستاره ها خبری نبود.

 انگار ستاره ها دیگه خوشحال نبودن که بخوان جشن بگیرن هر شب کنار پنجره نشستم ولی نه از اون ستاره خبری بود نه از جشن ستاره ها  خیلی دلم گرفت با خودم گفتم : حالا که ستاره ها جشن ندارن کاشکی حداقل اون ستاره بیاد تا باهاش حرف بزنم.

هر شب   می رفتم کنار پنجره اما از ستاره خبری نبود که نبود تا اینکه یه شب اومد بهش گفتم : تا حالا کجا بودی خیلی وقت منتظرت هستم .

گفت : من هر شب تو رو می دیدم که می اومدی کنار پنجره.

گفتم : ستاره من حالا یه آرزو دارم .

گفت : آرزوتو بگو .

گفتم: کسی رو می خوام  مثل خودم تنها باشه و راز تنهائی رو بدونه .

گفت: من نمی تونم آرزوتو بر آورده کنم  فقط می تونم بگم توی این دنیا آ دم تنها زیاد ولی همشون به درد نمی خورن تو باید خودت بگردی و هم درد خودت رو پیدا کنی.با نشستن کنار پنجره و غصه خوردن کاری رو از پیش نمی بری ..........

به آسمون نگاه کردم ستاره راست میگفت باید جای این کارا دنبال یه نفر می گشتم .......... سرم رو بلند کردم به ستاره گفتم: از کجا باید پیدا کنم ؟ 

یه لبخند زد و رقت جواب سوالم رو هم نداد هر چی صداش زدم برنگشت ....

وقتی رسید اون بالا برام چشمک زد معنی کارش رو نفهمیدم ... نمی دونستم کجا باید دنبال  یه نفر بگردم اون شب رفتم خوابیدم اما صبح با یه روحیه ی تازه از خواب بلند شدم دیگه نا امید نبودم  می دونستم دارم برای یه حدفی زندگی می کنم فقط باید حدفمو پیدا می کردم گشتم و آ دمای زیادی رو پیدا کردم اما هیچ کدومشون حدف من نبودن اونا حدفشون با من فرق داشت من فقط مثل اونا تنها بودم توی این مدت که آدمای زیادی رو شناختم فهمیدم آدما همه تنها هستن و همه دنبال کسی می گردن که از تنهائی درشون بیاره .... بعضی ها انتظارشون زیاد طولانی نبود اما بعضی ها چشم و گوششون رو بسته بودن و فقط منتظر بودن غافل از اینکه شاید اون یه نفر کنارشون باشه منم یکی از اون آدمهای غافل بودم ........آخه چرا؟؟؟؟ غفلت واسه چی؟؟؟؟ دلم می سوزه که صدام زد و نشنیدم ....داد زد.......ولی من کور بودم با غرور ....کر بودم با شعارهای مسخره......آخه چرا ؟؟؟؟لعنت به من.......

 

رویا های کودکانه......              

 

می دونی وقتی بزرگ شم می خوام چی کار کنم ؟

اولش ميرم سر كار ، بعدش پولامو جمع مي كنم. بعدش يه آپارتمان كوچولو می گيرم. يه واحد سی متری كه همش يه اتاق داشته باشه. كفش بايد سنگ باشه. از اون سنگا كه آدم نگاش می كنه سردش می شه.بعد در اتاقشو بر می دارم. در توالتشم بر می دارم. فقط برای خونه ام يه ضبط می گيرم. ولی نمی خوام براش فرش بگيرم. يعنی هيچی براش نمی گيرم. يه خونه ی خالی خالی. با يه قفسه خيلی كوچيك كه توش فقط چند تا كتاب جا بشه.خونه بايد طبقه آخر باشه. ديواراشم خودم رنگ می كنم. زنگ خونه رو قطع مي كنم تا هيچ وقت نفهمم كه كسي اومده پشت در. تلفن هم براش نمی گيرم. دوست دارم يه شومينه كوچولو هم داشته باشه. بعدش اون كاغذ كه با قهوه رنگش كرده بودی و چند ساليه که پيداش نمی كنم ، پيداش می كنم و می زنم به ديوار. بعدش روي ديوار با ذغال نقاشي می كنم. يه چراغ خواب كوچولو هم می گيرم كه نورش آبي متمايل به سورمه ای باشه. ديگه هم به جز اون چراغ خوابه هيچی روشن نباشه. بعدش دوباره نقاشی می كنم . دوباره رو كاغذ واسه خودم می نويسم. می دونی وقتی بتونم اينجا رو بگيرم و اينجوری درستش كنم كلی خوشحال ميشم ...

وقتي عصرا از سر كار بر می گردم و در خونه رو می بندم ديگه برام مهم نيست اونور در چند ميليون نفر دارن چی کار میکنن . ديگه برام مهم نيست. می رم روی سنگا دراز می كشم. چشمامو می بندم هر چی بخوام گوش می دم. به هيچ كس هم آدرس خونمو نمي دم. ديگه هم با كسی حرف نمی زنم. هيچ كسم دعوت نمی كنم. پيش هيچ كسم نمی رم. تو خيابونا هم راه نمی رم .

ولی خونه ام باز يه چيزی كم داره ! يه كليد ديگه می سازم ، ميدم بهت. تا هر وقتی كه كلی دلت گرفته بود و دلت تنگ شده بود . خودت بيای پيشم. درو باز كنی ، بعدش بيای كنارم روی سنگهای سرد دراز بكشی. بعدش چون انقدر اونجا موندم كه ياد گرفتم همش سكوت كنم وقتی بغلم مي كني ديگه حرف نمی زنم ديگه هم تو بغلت تكون نمی خورم همون جوری كه تو دوست داشتی . بعدش فقط بلند ميشم شومينه رو روشن مي كنم تا سردت نشه. بعدش برمی گردم پيشت. بعدش آروم تو بغلم مي خوابی. منم تا صبح بيدار می مونم تا نگات كنم. بعدش وقتی سحر ميشه خوابم مي بره . صبح كه ميشه تو زودتر بيدار مي شی . بلند مي شی ميری يه چيزس واسه صبحونه درست می كنی. بعدش در خونه رو آروم باز مي كنی ميری معلومم نيست كه دوباره كي بر مي گردی. بخاطر همين وقتی بيدار شم ديگه غصه نمی خورم كه بايد بهت بگم خداحافظ. ديگه هم چون نمی دونم كی ميای احتياج به ساعت ندارم. مثل بارونای پاييز كه آدمو خبر نمي كنن يهو مي بينی خيس شدی و خبری از بارون نيست.

 

عشق منفی

الهي تو بميري من نميرم....سر قبرت بيام پارتي بگيرم...الهي سرخك و اوريون بگيري....تب مالت و بلاي جون بگيري....الهي از سرت تا پات فلج شه .... كمرت بشكنه دستت قلم شه ....الهي حصبه و ام اس بگيري....سر راه بيمارستان بميري.....الهي كور بشي چشمات نبينه....بميري گم بشي حقت همينه.....الهي آسم نوع آ بگيري ....هنوز كه زنده اي پس كي ميميري؟....الهي همسر ايدزي بگيري....بفهمي كه داري از ايدز ميميري...
 

 

منو ببخش

اگه دلم تنگ ميشه خيلي برات منو ببخش

اگه نگام گُم ميشه تو شهر چشات منو ببخش

منو ببخش اكه شبا همش ستاره ميچينم

اگه همش پيش همه بهت ميگم دوست دارم

منو ببخش اگه برات سبد سبد گل مي چينم

منو ببخش اگه شبا فقط تورو خواب مي بينم

منو ببخش اگه تو رو ميسپارمت دست خدا

اگه پيش غريبه ها به جاي تو ميگم شما

منو ببخش اگه واسه چشماي تو خيلي كمم

تو فرشته يي و من خيلي باشم يه آدمم

منو ببخش اگه فقط ميخوام بشي مال خودم

منو ببخش اكه كمم ولي زيادي عاشقت شدم

منو ببخش اگه برات ميميرم و زنده ميشم

منو ببخش اگه با ديوونگيام پيش تو شرمنده ميشم

منو ببخش من نميخوام تو رو به ماه نشون بدم

نشونيتو نه به شبو نه دست آسمون بدم

اگه دوست دارم خيلي زياد منو ببخش

اگه تويي اون كه فقط دلم ميخواد منو ببخش

 

نمي دانم از چه بنويسم،از مهرباني هايت يا از دنياي ساده صداقتت نمي دانم

با تو تا رسيدن رود به دريا و روييدن گل ياس باغچه چند نگاه فاصله است.

اما مي دانم انقدر خوبي که کلمات از بيان تو باز مي مانند.و تو چه قشنگ

اميدوارم کردي در فصلي که قلبم به اندازه تمام فصل هاي زيبا گرفته بود.و من هم

با يافتنت فهميدم اميد،هنوز مرا به ياد دارد.مي خواهم بداني تا هميشه به يادت

هستم و به اميد ان که روزي خاطرات لحظات زيبايمان را در گوشه اي از اين سراي

عاشقي براي هم تعريف کنيم